جدول جو
جدول جو

معنی کهن شدن - جستجوی لغت در جدول جو

کهن شدن(دَ وَ دَ)
پیر شدن. سالخورده شدن. پیر و فرتوت گشتن:
نماند تو را با پدر جنگ دیر
کهن شد مگر گردد از جنگ سیر.
فردوسی.
جهاندار گرشاسب چون شد کهن
نریمان ز کوپال گفتی سخن.
فردوسی.
- کهن شدن روی، افسرده ودژم گشتن چهره. چین و آژنگ برداشتن چهره:
چو بشنید اسفندیار این سخن
شد آن تازه رویش ز گردان کهن.
فردوسی.
، طول کشیدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زمانی دراز بر چیزی گذشتن. سال بسیار دیدن:
به دیگر چنین هم بدین سان سخن
همی راند تا آن سخن شد کهن.
فردوسی.
بدو گفت پرگست باد این سخن
گر ایدون که این رزم گردد کهن
پراکنده گردد به جنگ این سپاه
نگه کن کنون تا کدام است راه.
فردوسی.
، از رونق و رواج افتادن. از مقبولیت چیزی کاسته شدن:
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو راحلاوتی است دگر.
فرخی.
نو کن سخنی را که کهن شد به معانی
چون خاک کهن را به بهار ابر گهربار.
ناصرخسرو.
، فرسوده شدن. بر اثر گذشت زمان از کارآمدگی چیزی کاسته شدن:
گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نوگشته کهن شود علی حال
ور نیست مگر که کوه شروین.
ناصرخسرو.
اگر در استعمال بود کهن نشود. (کلیله و دمنه).
- کهن شدن ارادت، کاسته شدن از آن:
کهن شود همه کس را به روزگار، ارادت
مگر مرا که همان مهر اول است و زیادت.
سعدی.
- کهن شدن رنج، فراموش شدن آن. ضایع شدن رنج. تباه شدن و به هدر رفتن زحمت و کوشش:
چو خراد برزین شنید آن سخن
بدانست کآن رنجها شد کهن.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 42).
چو نیکی کند کس تو پاداش کن
ممان تا شود رنج نیکان کهن.
فردوسی.
رجوع به ترکیب ’کهن گشتن رنج کسی’ ذیل مدخل ’کهن گشتن’ شود.
- کهن شدن کار، تباه و ضایع شدن آن:
چو بشنید از او اردوان این سخن
بدانست کآن کار او شد کهن.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1699).
، مزمن شدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رها شدن
تصویر رها شدن
آزاد شدن، نجات یافتن از قید و بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوک شدن
تصویر کوک شدن
کنایه از خشمناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
(وُ ئو)
منبسط شدن. پخت شدن. گسترده شدن. پخج شدن. پهن گشتن. پهن گردیدن. انکشاط. (تاج المصادر). تفطح. (منتهی الارب). امتهاد، پهن و بلند شدن. (تاج المصادر). خثم، پهن شدن سرکلند. (تاج المصادر) ، مجازاً نشستن ازکاهلی: فلان هر جا میرسد پهن میشود. (فرهنگ نظام).
- پهن شدن نام، کنایه از مشهور شدن نام است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کهنه شده. فرسوده شده. ازکارافتاده:
گفتۀ دانا چو ماه نو به فزون است
گفتۀ نادان چنان کهن شده عرجون.
ناصرخسرو.
رجوع به کهن شدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پیر شدن، فرسوده شدن و کارکرده شدن. (ناظم الاطباء). بلاء. بلی ̍. اخلیلاق. اندراس. رثاثت. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به آن پیراهن است که از دنیا بیرون برده است آن کهنه نشود. (قصص الانبیاء ص 209). رثوثه، کهنه شدن رسن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). درس، کهنه شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به کهنه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنف شدن
تصویر کنف شدن
از تازگی و طراوت و سختی افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان شدن
تصویر نهان شدن
مخفی شدن پنهان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور شدن
تصویر کور شدن
نابینا شدن اعمی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته رو شدن بطی شدن مقابل تند شدن سریع شدن، بسختی بریدن، یا کند شدن دندان. بحالتی افتادن دندانها که غذا ها را بسختی برند: همه کس را دندان بترشی کند شود مگر قاضی را که بشیرینی، نا امید شدن مایوس شدن: چون بشام رسیدند ولایتی دیدند آبادان با لشکر بسیار سوار و پیاده بی حد دندانش کند شد و دانست که هیچ نتواند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ یافتن ساز ها میزان شدن آلات موسیقی، منظم گشتن حرکات دستگاه ساعت بوسیله پیچاندن فنر مخصوص، از جا در رفتن متغیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرک شدن
تصویر کرک شدن
بصورت کرک در آمدن، ژولیده شدن (موی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرچ شدن
تصویر کرچ شدن
رسیدن مرغ به حالتی که آماده خوابیدن روی تخم گردد، کک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرخ شدن
تصویر کرخ شدن
بیحس شدن بی ادراک گردیدن، خواب رفتن (عضو بدن و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپه شدن
تصویر کپه شدن
انباشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به صورت که در آمدن پول. یا سکه شدن کار (و بار) تنظیم یافتن آن آماده شدن آن بسامان رسیدن درست شدن کار و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها شدن
تصویر رها شدن
نجات یافتن، خلاص گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن شدن
تصویر پهن شدن
گسترده شدن، پخت شدن، پهن شدن، منبسط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکه شدن
تصویر سکه شدن
((~. شُ دَ))
رونق پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوک شدن
تصویر کوک شدن
((شُ دَ))
هماهنگ شدن ساز و آواز، کنایه از شاد و خوشحال شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
Balding
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
en train de devenir chauve
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
ficando careca
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
kahl werdend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
łysieć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
лысеющий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
лисіти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
perdiendo el cabello
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
che sta diventando calvo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
kalend worden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
गंजापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
botakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
대머리가 되는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
נעשה קרח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کچل شدن
تصویر کچل شدن
脱发的
دیکشنری فارسی به چینی